.داستان عاشقانه نهایت ابراز عشق..♥

˙•٠•●Lღnly Bღy

یک روز معلم از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق   ،   بیان کنید   ؟   برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند   .   برخی دادن گل و هدیه و حرف های دانشین را راه بیان عشق عنوان کردند   .   شماری دیگر هم گفتند با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی را راه بیان عشق می دانند   .

   در آن بین   ،   پسری برخاست و پیش از اینکه شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند   ،   داستان کوتاهی تعریف کرد   :   یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند   .   آنان وقتی به یالای تپّه رسیدند در جا میخکوب شدند   .   یک قلاده ببر بزرگ   ،   جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود   ،   شوهر   ،   تفنگ شکاری به همراه نداشت ودیگر راهی برای فرار نبود   .   رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر   ،   جرأت کوچک ترین حرکتی نداشتند   .   ببر   ،   آرام به طرف آنان حرکت کرد  .   همان لحظه   ،   مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت   .   بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید   ،   ببر رفت و زن زنده ماند   .

   داستان به اینجا رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد   .   راوی اما پرسید   :   آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد   ؟   بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت  خواسته که او را تنها گذاشته است   !   راوی جواب داد   :   نه   ،   آخرین مرد حرف این بود که عزیزم   ،   تو بهترین مونسم بودی   .   از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود   .  

   قطره های بلورین اشک   ،   صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد  :   همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند   .   پدر من در آن لحظه وحشتناک   ،   با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد   .   این صادقانه ترین و بی ریا ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود..!

 


نظرات شما عزیزان:

fahimeh
ساعت15:28---6 شهريور 1391
سلاااااااااااام!واقعا وب زیبایی داری خیلی مطالبت قشنگن!منم تازه آپ کردم سر بزنی خوشحال میشم!
پاسخ:مرسییییی وب شما هم واقعا قشنگه خوشحال میشم منم لینک کنی..!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:داستان های عاشقانه,ساعت 15:24 توسط sajjad|


آخرين مطالب
» چشمها بیشتر از پنجره ها میفهمند …
» مَـــن فــقــط مــنــم
» هنوز برایت می نویسم.
» با عشقت مثل چتر رفتار نکن …
» تمام خستگی هایت را یکجا میخرم!!!
» دلتنـــــــــــــــــگي ...
» بــرخی آدمها ...
» چه ساده ...
» زمان ...
» عشق
» تنهایی سخته
» دیوار مجازی
» بعضی حرفا
» برگرد...
» دیوونگی
» نیمکتهای پارک
» دهانت ...
» نامردیست
» در انتظار ...

Design By : Pichak